فقیر زاده شد، فقیر زیست و فقیر نیز از دنیا خواهد رفت. میراث او برای فرزندانش سلاح و تاریخی لبریز از پیروزی خواهد بود. اگر کسی سال 92 او را دیده باشد درخواهد یافت که سال 93 و همهی سالهای بعد و تا امروز کفشهایش همان کفشهاست و ساعتمچی سیکواش تنها دو سال است که با یک ساعتی مچی از همان مارک که بیش از 19$ قیمت ندارد جایگزین شده. و پی خواهد برد که همهی هدایای قیمتی غربنشینان، ثروتمندان و مهمانانش را به «بچههای حزب» میبخشد چون آنها به این هدایا شایستهترند.
کوفی عنان سال 2000 به دیدارش آمد. سید برای او کاپوچینو سفارش داد چون میدانست کوفی عنان چه دوست دارد و البته چه هدفی در سر میپروراند. این پیامی بود به کوفی عنان که مأموریتش غیر ممکن است. او به دیدار مردی آمده بود که جزئیات زندگی روزمره و حتی نوشیدنی مورد علاقهی او را میدانست.
وقتی هنوز مسئول نظامی حوزهی بیروت بود در جشن فارغالتحصیلی تیراندازی بانوان حزب حاضر شد. میگویند همان کسی که با کارشکنان جریان مقاومت تندی میکند، از سر حیا و خجالت سرش را بلند نکرد.
روزی یک وکیل لبنانی را که به خاطر روابطش با شخصیتهای خارجی مشکوک، مظنون به جاسوسی بود به مهمانیاش دعوت نکرد. اما وقتی مشخص شد این فرد با آن افراد رابطهی امنیتی ندارد نصرالله از او عذرخواهی کرد و گفت: من مقصرم. اگر عذرخواهی شفاهی و یک فنجان لبپریده چای کافی نیست، بگو چه کنم تا راضی شوی…
یکی از ویژگیهای او علاقهایست که به والدین و نزدیکانش دارد. تا آنجا که میگویند آنچنان به فرزندش عشق میورزد که او را به جبهه میفرستد! و طی یک ماجرا پدرش عبدالکریم -که او را به شدت دوست میدارد.- میخواهد در یکی از مؤسسات مالی حزب ضامن کسی شود ولی به او میگویند چون خودش هم هیچ پولی ندارد نمیتواند ضامن کس دیگری شود! و در حالی پدر دست خالی بر میگردد که همهی آن مؤسسه زیر دست پسر است!
در یکی از شبهای رمضان جشنی برای جمعآوری کمک مالی برای یتیمخانهی جدید منطقهی سوق الروشه برگزار میشود. این اولین حضور عمومی سید پس از انتخاب به عنوان دبیر کل است. همه به خاطر جمعآوری کمک برای یتیمخانه دعوت شده بودند. یتیمخانهای که به حزب هم ارتباطی نداشته. از حاضران آن شب میتوان به جناب حریری، وزیران، نمایندگان، امیران ارتش و اهالی سیاست داخلی و خارجی اشاره کرد. نصرالله میآید و در حالی که دستش را روی سینهاش گذاشته بوده از کنار سران میگذرد. وقتی به میز فقرا میرسد با تک تک آنان دست میدهد و بیاعتنا به میز سران سر همین میز مینشیند. همه احساس میکنند این مرد احساسهای متضادی را با خود به همراه آورده. در مییابند که سید به شدت کارکشته است. با این که سعی میکند هوش و اعتماد به نفسش را پنهان کند، خونسردی و درک سریعش و همین که از آن میز میگریزد و سر این میز مینشیند نمیگذارد تواضعش پنهان بماند. یکی از حاضران رندانه میگوید: سید میترسد سر میز ثروتمندان بنشیند و به او هم سرایت کند…
سید حسن نصرالله در حالی که یک سیاستمدار عرب است، هدف شمارهی یک اسرائیل هم هست!
سید حسن نصرالله با یک گروه مذاکره میکند اما جویای احوال گروهی دیگر است... و در این میان مدام دعا میکند تا تغییر نکند و برای تقرب نماز نافله میخواند.
نزدیکانش میگویند میداند چه کسی است. ولی از این بابت لذت نمیبرد و به آن افتخار نمیکند بلکه مدام به خاطر این مسئولیت سنگین در نگرانی و هراس است.
اسرائیل برای کشتن نصرالله محلههای فقیرنشین را بمباران میکند در حالی که او کفنپوش در کوهها و دشتهای جنوب در تونلها و سنگرهای رزمندگان میگردد و به مردان خدا در لبنان سرکشی میکند. به این دلگرمی میدهد و به دیگری دلداری...
تنها مشکل سید حسن نصرالله این است که در مسائل مربوط به لبنانیان و مخصوصا مخالفان داخلیاش بیش از حد مهربان است. آنان فرزندان یک خاکند و همین برای یک جبلعاملی بس است تا رشتهای از دوستی را نگه دارد تا روزی پیش از آن که فرصت به سر برسد آنان به خود بیایند ...