حضرت امام حسن عسکرى (عليه السلام) در سال 232 هجرى قمرى در روز هشتم ماه ربيع الثانى در شهر مدينه به دنيا آمد، پدر آن حضرت امام بزرگوار حضرت هادى، ومادرش خانمى به نام حديثه بود. نام ايشان حسن، وکنيه آن بزرگوار ابو محمّد واز القاب ايشان زکى و عسکرى است. آنچه از صفات بزرگ وفضائل که لازمه امامت است در آن حضرت جمع بود، يعنى: در علم، وزهد، کامل بودن در عقل وخرد، عصمت، شجاعت، کرم وبزرگوارى از تمام مردم زمان خود برتر بود، وعلاوه بر نصوص که از پيامبر(صلى الله عليه وآله) وامامان گذشته در باره امامت آن حضرت وارد شده بود، حضرت امام هادى (عليه السلام) يعنى پدر بزرگوارشان نيز تصريح به امامت آن جناب فرمودند، ودر روايتى که مرحوم شيخ مفيد (رحمه الله) در کتاب گرانقدر ارشاد نقل کرده است، حضرت امام هادى (عليه السلام) چهار ماه قبل از شهادت امام عسکرى (عليه السلام) را وصىّ خود قرارداد، وبه امامت آن حضرت تصريح کرده وگروهى از دوستان و شيعيان را بر اين امر گواه گرفت. آن حضرت در ميان مردم وبزرگان وحتّى افراد مخالف از احترام خاصى برخوردار بود، به حدّى که حتى ناخواسته آن حضرت را احترام مى کردند. در اينجا به همين مناسبت وبراى آنکه فضل آن بزرگوار براى خواننده عزيز معلوم شود، داستانى را که مرحوم شيخ مفيد (رحمه الله)در کتاب ارشاد نقل کرده است مى آوريم. مرحوم شيخ مفيد (رحمه الله) از ابن قولويه نقل کرده است که: احمد بن عبيدالله بن خاقان متصدى املاک وخراج شهر قم بود که از طرف بنى عباس به اين کار گماشته شده بود، پس روزى نام علويان و مذهب آنان، در مجلس او برده شد و او مردى بود که با اهل بيت دشمنى بسيار داشت. در عين حال گفت: من مردى از علويان مانند حسن بن على «حضرت امام عسکرى» در وقار وآرامش وعفّت وپاکدامنى وبزرگوارى در نزد خاندان خود نديده ونشناخته ام، به طورى که همه فاميل او را بر سالمندان وبرزگان خود مقدّم مى داشتند، همچنين همه سران لشگر ووزراء وعموم مردم او را بر سايرين مقدم داشته احترام مى کردند. روزى پدرم براى ديدار با مردم نشسته بود، ومن بالاى سر او ايستاده بودم، ناگاه در بانان آمده وگفتند: ابو محمّد ابن الرضا بر در خانه است، پدرم به آواز بلند گفت: اجازه اش دهيد تا وارد شود. من از آنچه از ايشان شنيدم واز جرأت آنان که نام مردى را در حضور پدرم با کنيه نام بردند متعجب شدم، با آنکه جز خليفه يا وليعهد، يا کسى را که سلطان دستور داده بود نزد پدرم، با کنيه نام نمى بردند. پس ديدم مردى گندمگون، خوش اندام، خوش صورت، جوان، باجلالت و هيبتى نيکو وارد شد. چون چشم پدرم به او افتاد، از جا برخاست وچند قدم به سوى او رفت، ومن به ياد ندارم با هيچ يک از بنى هاشم و افسران و برزگان چنين رفتارى کرده باشد، چون به او نزديک شد او را در آغوش کشيده صورت وسينه او را بوسيد، و دست او را گرفته بر مسند خود که روى آن مى نشست نشانيد، و در کنار او نشسته رو به او کرد وبا او به گفتگو پرداخت. در ضمن سخنان به آن حضرت مى گفت: قربانت شوم، فدايت شوم، ومن همچنان از آنچه مى ديدم در تعجب بودم، در اين هنگام دربانان آمدند، وخبر از ورود «موفق» برادر خليفه دادند، امّا پدرم همچنان سر گرم گفتگو با امام عسکرى (عليه السلام) بود اعتنايى به آنچه دربانان گفته بودند نکرد، تا زمانى که غلامان ونوکران برادر خليفه آمدند، پدرم در اين حال آن حضرت را بااحترام وعزت هر چه تمام تر بدرقه کرد، وبه طورى که موفّق آن حضرت را نبيند او را در آغوش کشيده وبا آن حضرت خداحافظى کرده وآن بزرگوار رفتند. من که همچنان متعجب بودم به نوکران گفتم: واى بر شما اين چه کسى بود که شما وپدرم او را اين چنين احترام نموديد؟ گفتند: اين شخص مردى علوى است به نام حسن بن على ومعروف به ابن الرضا، من همچنان در تعجب بودم تا آنکه شب شد، ورسم پدرم آن بود که شبها بعد از نماز گزارش کارهاى روزانه را تنظيم مى کرد، چون نماز را خواند در برابر او نشستم، گفت: اى احمد کارى دارى؟ گفتم: آرى، اگر اجازه دهى پرسش کنم، گفت: اجازه ات دادم، گفتم: پدر جان اين مردى که امروز به اينجا آمد وتو به او مى گفتى: پدر ومادرم فداى تو، وآنچنان او را احترام کردى که بود؟ گفت: پسر جان اين امام وپيشواى رافضيان حسن بن على معروف به ابن الرضا است، سپس کمى سکوت کرده ومن نيز ساکت بودم، آنگاه گفت: پسر جان! اگر خلافت و زمامدارى از خاندان بنى العباس بيرون رود، هيچ کس از بنى هاشم غير او شايسته خلافت نيست، واين به خاطر برترى وفضل وپاکدامنى وپارسايى وزهد وعبادت وخوش خلقى وشايستگى اوست، واگر پدرش را ديده بودى مردى بود خردمند وهوشيار ودانشمند. احمد مى گويد: من که اين سخنان را از پدرم شنيدم وآن رفتار را باامام عسکرى (عليه السلام) از او ديدم دچار حيرت وخشم وسرگردانى شدم، بعد از آن تصميم گرفتم که خود در اين باره تحقيق کنم، به دنبال اين تصميم از افراد مختلف راجع به او پرسيدم، از هيچ يک از بنى هاشم، وسرکردگان ونويسندگان وقاضيان وفقهاء وديگر مردم نپرسيدم جز آنکه همه به فضل وکمال او اعتراف کرده او را مردى محترم شمردند، از اين رو مقام وشخصيت او در نظرم بزرگ شد، زيرا ديدم دوست ودشمن او را به نيکى ياد کرده تمجيد وستايش مى کنند. آن بزرگوار همانند پدران گرامى خويش از چنان اخلاق ورفتار والائى برخوردار بود که دشمنان نيز تحت تأثير اخلاقش قرار مى گرفتند، به عنوان مثال آن حضرت را به زندانبانى به نام على بن اوتاش سپردند، اين شخص به شدّت باخاندان پيامبر دشمنى مىوزريد، وبا آل ابى طالب با شدت وخشونت رفتار مى کرد، وقتى آن حضرت را به زندان او فرستاند به او گفتند: با او چنين وچار رفتار کن، بيش از يک روز نگذشته بود که آنچنان در مقابل امام (عليه السلام)تواضع مى کرد که گونه بر خاک مى گذشت، وسر بزير انداخته به آن بزرگوار نگاه نمى کرد، وهنگامى که آن حضرت از زندان او بيرون رفت اين شخص از بهترين شيعيان شده بود، واين بواسطه جلالت ومهابت واخلاق امام عسکرى (عليه السلام) بود. آن حضرت همانند پدران بزرگوارش داراى کرامات ومعجزايى نيز بوده اند که مورخان نقل کرده اند وما در اينجا فقط به ذکر دو مورد مى پردازيم. اول: شخصى مى گويد: سر راه امام عسکرى (عليه السلام) نشستم، وقتى آن حضرت رسيد از تنگدستى خويش به آن بزرگوار شکايت کردم وقسم خوردم که نه درهم ودينارى دارم ونه غذاى صبح وشام، آن حضرت فرمود: آيا به دروغ سوگند مى خورى با اينکه دويست دينار در زير خاک پنهان کرده اى، واينکه مى گويم نه براى آن است که چيزى به تو ندهم، اى غلام آنچه باخود دارى به او بده، غلامش صد دينار به من داد، سپس روى بمن کرده فرمود: تو آن دينارها که در زير خاک پنهان کرده اى در وقتى که سخت بدانها نيازمند هستى از آنهامحروم خواهى ماند، وراست فرمود، زيرا آن پول که حضرت داد خرج کردم، ودرهاى روزى بر من بسته شد، وبه ناچار به سراغ پولى که در زير خاک پنهان کرده بودم رفتم اما اثرى از آن نيافتم، بعد فهميدام که پسرم جاى پولها را دانسته، وآنها را برداشته وگريخته است، وبه هيچ چيز از آن پولها دست نيافتم. دوم: شخصى به نام احمد بن محمد مى گويد: در زمانى که مهتدى عباسى دست به کشتار مواليان ترک ووابستگان خود زد، من نامه اى به حضرت عسکرى (عليه السلام) نوشتم که: سپاس خداى را که او را از ما به خود سرگرم کرد، زيرا من شنيده بودم که او شما را تهديد به قتل کرده است وگفته است که: من ايشان را از روى زمين بر مى دارم، حضرت عسکرى (عليه السلام) به من نوشت: عمر او به اين کارها کفاف نخواهد داد، از امروز پنح روز بشمار وروز ششم پس از خوارى وذلتى که به او برسر گشته خواهد شد، وچنان شد که آن حضرت فرموده بود. ودر اينجا بعض از کلمات حکمت آميز حضرت امام حسن عسکرى (عليه السلام) ذکر ميکنيم. 1 ـ فرمود جدال مکن ميرود خوبى و حسن تو و مزاح مکن که جرئت مى کنند ودلير مى شوند بر تو. 2 ـ وفرمود از تو اضح است آنکه سلام کنى بر هر کس که ميگذرى بر او، وآنکه بنشينى در جائى که پست تر است از مکان شريف مجلس 3 ـ وفرمود پارساترين مردم کسى است که توقف کند نزد شبهه، وعابدترين مردم کسى است که بپا دارد فرائض را، وزاهدترين مردم کسى است که ترک کند حرام را، واز همه مردم کوشش ومشقّتش بيشتر است کسى که ترک کند گناهان را. 4 ـ وفرمود مشغول نسازد تورا روزى که خدا ضامن آن شده از عملى که بر تو فرض است. 5 ـ وفرمود از ادب دور است ظاهر کردن خوشحالى نزد شخص غمناک. 6 ـ وفرمود: همانا از براى جود وبخشش اندازه ومقدارى است پس هر گاه زياد شده از آنمقدار پس آن اسراف است. براى خرم واحتياط مقدارى است پس يرگاه زياد شد از آنمقدار پس آن جبن وترس است. واز براى اقتصاد وميانه روى مقدارى است پس هرگاه زياد شد بر آن پس آن بخل است. واز براى شجاعت مقدارى است پس هرگاه زياد شد بر آن تهوّر وبى أدبى است. وکافى است تورا از براى ادب کردن نفست اجتناب کردنت از چيز يکه مکروه وناپسند بيشمارى از غير خودت.
سالروز ولادت با سعادت امام حسن عسکرى (ع) را گرامی می داریم
20 06 2016
کد خبر : 3278477
تعداد بازدید : 569
سالروز ولادت با سعادت امام يازدهم حضرت امام حسن عسکرى (عليه السلام) را به تمامى شيعيان جهان تبريک عرض نموده، اميدواريم خداوند متعال توفيق پيروى آن امام همام را به همه ما عنايت فرموده ودر فرج فرزند بزرگوارش حضرت مهدى (عليه السلام) تعجيل فرمايد.
دسته بندی :
events