شیخ زاهد گیلانی (لاهیجانی)
22 01 2007
کد خبر : 3342255
تعداد بازدید : 2334
شیخ زاهد گیلانی (لاهیجانی) " تاج الدين ابراهيم " ملقب به " شيخ زاهد گيلانی " در سال 615 قمری (573 خورشيدی) از قريه " سياه رود " که به نظر می رسد يکی از قريه های ماسوله از توابع فومن و واقع در جنوب غرب ماسوله باشد ، متولد شد . مادرش از اهالی گيلان و متعلق به قريه سياه رود و پدرش که " روشن امير " نام داشت ، خراسانی الاصل و متعلق به قريه " سنجان " از قراء مرو بود که در قريه سياه آورود گيلان مسکن داشت و در همانجا نيز از دنيا رفت .روشن امير تا هفت جد شيخ و شيخ زاده بود . عنوان شيخ از القاب سلسلة صفويه و قبل از آن بود که به معنی مراد و مرشد است که مريدان زيادی داشتند و در آن زمان به افرادی اطلاق می شد که ارشاد و هدايت مردم را به عهده داشتند سلسله ارشاد شيخ زاهد گيلانی آنگونه که محمدعلی حزين لاهيجی می گويد و در لغت نامه دهخدا نيز آمده است با يازده شيخ به ابوالقاسم جنيد بن محمد بغدادی و با پانزده شيخ به حضرت علی (ع) ابن ابيطالب می رسد . تاج الدين ابراهيم در طفوليت و هنگامی که به مکتب می رفت به خدمت شيخ جمال الدين تبريزی در ده " مالاوان " که به نظر می رسد روستايی در غرب گيلان و اطراف طالش و نزديک آستارا باشد ، رسيد و مريد او گشت . شيخ سيد جمال الدين از مشايخ بزرگ و معروفی بود که در نيمه اول قرن هفتدهم هجری قمری می زيسته است که به شيخ " عين الزمان جمال الدين گيلی " معروف بود شيخ جمال الدين با علاء الدين محمد ، هفتمين پادشاه اسماعيليه در الموت معاصر بود . شيخ سيد جمال الدين تبريزی بوسيلة شيخ شهاب الدين محمود (شيخ نجم الدين) ملقب به " عين الزمان " شد . گفته اند که شيخ شهاب الدين محمود ، شيخ جمال الدين را مأمور سفر به گيلان کرد و به او گفت : " در اين سفر سری بزرگ نهفته است که بايد بدست تو آشکار شود " و شيخ سيد جمال الدين ابراهيم در ده مالاوان سکونت گزيد . روزی تاج الدين ابراهيم در دوران کودکی لوح در بغل عازم مکتب بود که شيخ سيد جمال الدين او را ديد و مجذوب او گرديد . لوح او را گرفت و دست بر سر و روی ابراهيم کشيد و گفت : " اين آن سری است که بايد بدست من آشکار گردد و شک ندارم که شيخ شهاب الدين محمود مرا به خاطر تربيت اين طفل به گيلان فرستاده است . " در نتيجه ارشاد و تربيت عارفانه ابراهيم ره بر عهده گرفت . تاج الدين ابراهيم زمين بر نجزاری داشت که اوقات او همچون پدرش از جوانی تا پيری به کار کشاورزی و برنج می گذشت و در همين احوال نيز خدمت پير و مراد خود شيخ سيد جمال الدين در ده مالاوان را می کرد و در همانجا بود که به درجة ارشادی و اجتهاد رسيد و ملقب به " شيخ زاهد " شد . دربارة لقب تاج الدين ابراهيم به شيخ زاهد حکايتی در کتاب " صفوه الصفا " نقل شده است که عبارتست از : شيخ سيد جمال الدين از راه زراعت پنبه امرار معاش می کرد که آن را در بازار با برنج تعويض می کرد و غذای خود و خانواده و مريدان را از آن راه تأمين می کرد . يک سال شيخ سيد جمال الدين را تنگندستی به جايی رسيد که روزها بی قوت می گذرانيد ولی برای عدم وقوف همسايگان به نياز مبرمش ، ساقه های بدون شلتوک در پادنگ (وسيله ای چوبی بود برای کندن پوست برنج و جو که با نيروی محرکة پای انسان کار می کرد) می کوفت . روزی برای رهايی از اين فقر ، مقداری محصول پنبة خود را به تاج الدين ابراهيم داد تا به شهر برده تا بفروشد و با پول آن مقداری برنج بخرد و بياورد . ابراهيم پس از فروش پنبه و خريد برنج در راه بازگشت و به ده مالاوان خستگی بر او چيره شد و در کنار درختی کيسه برنج را بر زمين نهاد تا لختی استراحت کند . يه دانه از داخل گونی بر زمين افتاد ، ابراهيم آن را در دهان گذاشت که دندان بر آن بگذارد و بخورد . سيد جمال الدين را ديد که در مقابل او ايستاده و انگشت خود را می گزد . ابراهيم آن يک دانه را از دهان بيرون آورد و در گونی گذاشت و وقتی به حضور استاد خود سيد جمال الدين رسيد ، شيخ سيد جمال الدين به او گفت : " زاهد ، زهد بجاآوری که آن يکدانه برنج را نخوردی " و از آنزمان تاج الدين ابراهيم به " زاهد " معروف شد چون حاضر نشده بود که دانه برنج از آن ديگری را بر گيرد و بخورد و اين خود نفس زهد بود . شيخ سيد جمال الدين تبريزی در سال 651 هجری قمری درگذشت . شيخ تاج الدين ابراهيم زاهد گيلانی بعد از ارتحال پير و مرادش تا بيست سال بر مسند ارشاد ننشست و بر تزکيه نفس پرداخت .در اين اوقات سيد جمال الدين را به هيئت کامل مشاهده نمود که به وی امر می کرد : " حق تعالی ترا می خواهد که به تربيت و ارشاد خلق قيام نمايی " و از اين زمان بود که شيخ زاهد گيلانی به مسند ارشاد و اجتهاد نشست و به دستگيری پرداخت . اقامت شيخ زاهد در گيلان در کودکی در سياه او رود و در نوجوانی و جوانی بيشتر در ده مالاوان و در خدمت شيخ جمال الدين و در ميانسالی و پيری بيشتر در " هليه کران " واقع بين لنکران و آستارای آذربايجان شوروی سابق بوده است که آن زمان جزيی از خاک ايران بشمار می رفت . شيخ زاهد گيلانی دو همسر داشت يکی در سياه او رود و ديگری در هليه کران بود . همسر او در هليه کران دختر يکی از خادمان وفادار او بنام " آخی سليمان " بود که از اين همسر صاحب يک پسر و يک دختر بود . پسرش حاجی شمس الدين محمد و دخترش " بی بی فاطمه " که همسر شيخ صفی الدين اردبيلی شد . شاهان صفويه از نسل او هستند . اين دختر قبل از رحلت شيخ زاهد درگذشت . گفته اند که : صفی الدين اردبيلی به دنبال مرادش می گشت عارفی مشهور به نام " امير عبدالله عارف " به وی گفت : " ای پير ترک ، از شرق تا غرب عالم ، کسی قادر به حل کردن حال تو نيست الا در جانب خاور که خورشيد در برآمدن خود نخست به خلوت او چهره سايد . درمان درد تو نيست جزء به شفاخانه ارشاد او . " و سپس نشانه ها و علادم شيخ زاهد گيلانی را به او گفت . چون صفی الدين اردبيل به دنبال گمشدة خود از اردبيل خارج شد و حيران و سرگردان با پوشش نمدی و پشمينه ای محقر در طلب پير خود می گشت ، شيخ زاهد در هليه کران با صفای باطن به ياران و پيروان خود می گفت : " جوانی نمدپوش در طلب ما سرگردان است !" . اين سرگردانی چهار سال به درازا کشيد تا اينکه روزی بازرگانی از نزديکان صفی الدين اردبيلی بنام " محمد ابراهيمان " از اردبيل به گيلان و هليه کران آمد تا برنج خريد کند . پس از خريد برنج به خدمت شيخ زاهد رسيد و به دست او توبه کرد وجامه فقر پوشيد . به هنگام بازگشت برف سختی باريد و او در حوالی اردبيل در ميان برف گير کرد . خبر به اردبيل رسيد و مردم به نجات او آمدند . صفی الدين هم در ميان آنان بود . چون محمد او را در جامة فقر ديد علت را پرسيد . محمد گفت : " بدست شيخ زاهد گيلانی توبه کردم " صفی الدين نشانی ها و علائم زاهد گيلانی را آنگونه که از امير عبدالله عارف شنيده بود ، برشمرد . محمد همه را تصديق کرد . صفی الدين ذوق زده بی درنگ در آن برف زمستان و در ماه مبارک رمضان عازم گيلان شد و به نهی و التماس دوستان و خويشاوندان توجهی نکرد و چون به هليه کران رسيد به خلوت شيخ زاهد رفت . شيخ زاهد را عادت بر اين بود که در حلول ماه مبارک رمضان کسی را نمی پذيرفت و به عبادت و ذکر می پرداخت . اما در آن روز خادم خود را احضار کرد و دستور داد آن جوان نمدپوش را که در خلوت مشغول نماز و عبادت است به نزد او بياورد . چون صفی الدين به نزد شيخ زاهد آمد ، شيخ از او پرسيد : " اردبيلی به چکار آمدی ؟ " صفی الدين گفت : " آمده ام که توبه کنم " آنگاه شيخ زاهد مريدان و پيروان خود را احضار کرد و به آنها گفت : " اين همان جوان نمدپوشی هست که به شما گفته بودم ، چهار سال است سرگردان می گردد و ميان اين و حق تعالی حجابی بيش نبود که آن نيز مرتفع گرديد . " گفته اند که : چون صفی الدين توبه کرد و به خلوت نشست به خاطرش گذشت که چرا اميرعبدالله عارف با آن مقام والای عرفانی خود از وی دستگيری نکرد و به شيخ زاهد گيلانی رهنمونش ساخت . شيخ زاهد با صفای باطن ، انديشة صفی الدين را خواند و گفت : " اردبيلی چه فکر می کنی ، اميرعبدالله سوار است ، اما سوارکننده نيست !!! " شيخ زاهد گيلانی کمتر به مسافرت می رفت جزء يکی دو بار که به شروان و چند با به اردبيل آن هم به روستای کلخوران که زادگاه صفی الدين اردبيلی بود ، سفر ديگری از او در تاريخ ثبت نشده است . خود او در اين مورد گفت : من مجاز نيستم خود را آشکار کنم ، او اين سفرش به منطقة شروان به عهد شروان شاه ، پادشاه مغول و پسرش سيامک بود ، اين پدر و پسر هر دو مصمم به نابودی شيخ زاهد بودند . شروان شاه عهد کرده بود که با شمشير ، شيخ و مريدانش را بکشد و خلوتش را درهم بريزد . چون شيخ تصميم شروان شاه را شنيد گفت : " مرگ بزودی گريبان آنها را می گيرد " در اين زمان سيامک به نزد ارغون شاه بود که به دستور او دستگير و در نمد سياه پيچيده شد و آنقدر ماليده شد تا مرد و شروان شاه نيز خود به جنون دچار شد و با شمشير کشيده به ديوارها حمله می کرد تا مرد . پس از شروان شاه ، غازان خان پادشاه مغول شد . غازان خان ارادت خاصی به شيخ زاهد داشت . شيخ زاهد چندين بار با او ملاقات کرد . يکبار شيخ زاهد بمنظور شفاعت از ملک احمد ، اسپهبد گيلان که در شروان زندانی غازان خان بود ، به شروان رفت . شيخ صفی الدين اردبيلی پيشتر به نزد غازان خان رفت و خبر ورود شيخ زاهد را به غازان خان داد . غازان خان خود سواره به استقبال شيخ زاهد شتافت و با عزت و احترام او را به بارگاه خود برد و ملک احمد را به بخشيد . شيخ زاهد در امر دين فوق العاده سخت گير و از گدايی متنفر و بيزار بود . روزی به مؤذن خوش آوازش گفت : آوازات نه آواز هميشگی است . مؤذن گفت : امروز تکه نانی از کسی بخواستم و بخوردم . شيخ ناراحت شد و گفت : کسی که در گدايی بر خود بگشايد صحبت ما را نشايد و ديگر هرگز اجازه نداد که او نمازش را اذان بگويد . مسألة جانشينی و خلافت شيخ زاهد اهميت بسياری داشت و کسان بسياری بودند که خود را به حق شايستة جانشينی او می دانستند ، ولی نظر شيخ زاهد متوجه صفی الدين مريد و داماد او بود و اين رشک و حسادت مريدان او را بر می انگيخت ، لذا به شيخ زاهد پيشنهاد می کردند که شيخ جمال الدين علی را به جانشينی خود برگزيند . شيخ زاهد گفت : " در اين کار بايد موافق مرادالله بودن . " من اکنون مراتب اخلاص هر دو را به شمار نشان می دهم ، می دانيد که جمال الدين علی در اتاقی ديگر و صفی الدين در اردبيل و در فاصله نيم فرسنگی ماست . اکنون هر دو را صدا می زنم و سه بار جمال الدين را صدا کرد و پاسخی نگرفت . آنگاه صفی الدين را صدا کرد و پاسخ گرفت طوری که همه حضار شنيدند و فوری صفی الدين به نزدش آمد . شيخ زاهد گفت : صفی کجا بودی ؟ صفی الدين گفت : در خلوت . شيخ زاهد گفت چرا آمدی ؟ صفی الدين گفت : شيخ صدا فرمود آمدم . آنگاه شيخ به پيروانش گفت : علی در کنار من به های من هوی نگفت ولی صفی از نيم فرسنگی راه ، به گوش جان صدای مرا شنيد ! حال چه می گوييد ؟ کداميک از اين دو بايد مسندنشين ارشاد خلق شود . همگی گفتند : صفی الدين . شيخ زاهد گيلانی در اواخر عمر پس از سال ها ارشاد و هدايت و دستگيری خلق از دو چشم خود نابينا شد . از اين روی هميشه صفی الدين را به نزد خود نگه می داشت . شيخ می خواست روزهای آخر عمر خود را در زادگاه خود يعنی سياه او رود باشد و در همانجا بميرد و مدفون شود . شيخ زاهد نظر داماد و شاگرد و جانشين خود صفی الدين اردبيلی و ديگران را نيز جويا شد . شيخ صفی الدين اردبيلی و ديگران چون علاقة شيخ را به زادگاه خود سياه او رود می دانستند وسايل حرکت او را به سياه او رود فراهم نمودند و او را بدانجا رسانيدند . شيخ زاهد گيلانی پس از14 روز اقامت در سياه او رود بالاخره در رجب سال 700 هجری قمری (658 خورشيدی) و در سن 85 سالگی جان به جان آفرين تسليم کرد . شيخ صفی الدين اردبيلی او را غسل و تدفين کرد و در سياه او رود به آغوش خاک سپرد و بر مزارش بنايی با شکوه ساخت . در سال 892 هجری قمری (850 خورشيدی) يعنی 192 سال بعد ، سلطان حيدر صفوی پدر شاه اسماعيل صفوی ، مؤسس و بنيانگذار سلسلة صفويه در اردبيل خواب ديد که شيخ زاهد گيلانی او را در خواب مخاطب ساخته و می گويد : عنقريب دريا مزار مرا فرا خواهد گرفت و مزارم در آب فرو خواهد رفت . و وی را فرمان داد که تربت او را به جايی ديگر که مصون باشد ببرد . سلطان حيدر از اردبيل به شيروان رفت و از آنجا بنايان و نجار به کشتی نشست و به گيلان آمد و جسد شيخ را از سياه او رود به دامنة کوهی در قريه شيخان ور لاهيجان انتقال داد و بقعه ای عالی برای او بنا کرد . مزاری که امروز در دو کيلومتری جاده لاهيجان به لنگرود با بنايی زيبا و گنبدی چهارگوش بر دامنة کوه ديده می شود ، همان بناست . علت آوردن جنازة شيخ زاهد گيلانی به لاهيجان بدين جهت بود که آنزمان در لاهيجان مريدان شيخ زاهد بسيار بودند و همين دليل است که شاه اسماعيل اول ، مؤسس سلسلة صفويان ، در زمان کودکی که با مادرش در شيراز تبعيد بودند فرار می کند و به لاهيجان می آيد و تا سن 13 سالگی به مدت 6 تا 8 سال در اين شهر می ماند و حاکم لاهيجان (ميراز علی کارکيا) که از مريدان شيخ زاهد گيلانی بود از او برای جلوس بر تخت سلطنت حمايت می کند . گنبد بقعه شيخ زاهد گيلانی هرمی شکل با کاشيهای بسيار ظريف می باشد . شايد تنها راهی که برای باقی ماندن اين گنبد به نظر معماران آن زمان رسيد اين بود که گنبد را به شکل هرم بسازند تا با توجه به شرايط آب و هوايی لاهيجان ، آب باران بسرعت از روی گنبد آن بگذرد و رطوبتی باقی نماند . بنای گنبد از نظر ساختمان منحصر به فرد بوده و شاهکار فن معماری عصر صفويه است . وجه تسميه و نامگذاری شيخان بر يا شيخان ور به اين نام اين است که در اين مکان دو شيخ آرميده اند يکی شيخ زاهد گيلانی و ديگيری شيخ سيد رضی بن مهدی باشکجانی که در سال 834 هجری قمری از دنيا رفت . مزار شيخ زاهد گيلانی در شيخان بر لاهيجان دارای صندوق چوبی با کنده کاری های بسيار زيبا بود که ه . ل . رابينو - قنسول انگليسی در رشت - در کتاب " دار المزار ولايات گيلان " معتقد است که يکی از آتش سوزی های قبل از او (1331 ه . ق) طعمه حريق شده است و مرحوم استاد سعيد نفيسی که در سال 1306 خورشيدی خود از اين بقعه ديدن کرده است ، نيز معتقد است که در حريق سال 1282 يا 1292 ه . ق و يا بين آنها ، صندوق چوبی مرقد از بين رفته است . بعد از آن ظاهراً صندوق چوبی ای را که بر مزار شيخ سيد رضی باشکجانی بود ، بر بالای مزار شيخ زاهد گيلانی قرار دادند . علاوه بر اين دو مرقد ، قبر ديگری که روی آن را با کاشی های يکرنگ پوشانيده اند و قسمت بالای آن به شکل گهواره می باشد نيز وجود دارد که بنا به گفتة اهالی محل مقبرة غلام شيخ زاهد گيلانی است . اما رابينو متعقد است که قبر يکی از دختران امير تيمور گورکانی می باشد که با توجه به شکل خاص قسمت فوقانی که به شکل گهواره است ، نظر رابينو می توانست درست تر باشد .
دسته بندی :
خبرها